نوروز 93 ( اولين عيد برسام جونم)
اولين نوروزت مبارك پسرم
ساعت 20:27 روز پنجشنبه 29 اسفند1392 ساعت تحويل شد و شد قشنگترين عيد مامان و بابا چون تو رو در كنارمون داشتيم عزيزم . سر سفره هفت سين وقتي دعا ميكردم سلامتي و موفقيتتو از خداي بزرگ خواستم عشق ماماني.راستي بابا تا اومد عيدي تو بده خودت چنگ زدي اي بلاااااا اينم عكسامون كنار سفره هفت سين:
بعدشم رفتيم اولين عيد ديدني سال 93 خونه مامان جون و تو كلي عيدي گرفتي.از مامان جون يه بلوز شورت سبز زيبا و يه كارت هديه ، از باباجون نقدي عيدي گرفتي .از عمو و زن عمو هم يه دست لباس آبي قشنگ.اون شب ساعت نزديكه 12 شب بود كه رفتيم خونه خودمون كه بخوابيم چون فردا صبحش ساعت 5 صبح با پدر جون و ماماني قرار گذاشته بوديم كه بريم مسافرت اما مگه تو خوابيدي؟ من و باباي بيچارت تا يه ربع به 2 نتونستيم بخوابيم از دست توي شيطون.بعدشم كه ساعت4 صبح پاشدي شير ميل كردي و من ديگه نشد بخوابم و شروع كردم به انجام كارها و آماده شدن براي رفتن.اما چون اولين بار بود كه ميخواستيم با تو بريم مسافرت احساس خستگي نميكردم و در عوض كلي هم ذوق داشتم.تنها نگرانيم حال مامان جون بود كه چون عمل زانو كرده بود هنوز كامل خوب نشده بود و ما واسش نگران بوديم... بقيه خاطرات سفر رو توي قسمت ديگه مينويسم واست عزيزم.دووووست دارم