زمینی شدن برسام کوچولو
برسام در لحظات اول تولد بغل خانم پرستار
برسام عزیزم,بالاخره بعد از 2ماه و نیم دست از تنبلی برداشتم و تصمیم گرفتم واست وبلاگ درست کنم تا وقتی که بزرگ شدی بتونی کودکی خودت رو با خوندن این خاطرات و دیدن عکسات پیدا کنی و لذت ببری.
خب بگذریم... روزی که رفتم بیمارستان تا بعد از 9ماه انتظار بالاخره تورو بغل بگیرم کاملا مصمم بودم که طبیعی زایمان کنم اما به گفته دکترم تو همکاری نمیکردی و خیال اومدن نداشتی و حسابی جا خوش کرده بودی خلاصه تا فردا صبحش ام مامانی صبر کرد اما ... حدود ساعت 8:20 صبح دکتر اومد و گفت دیگه اگه بیشتر صبر کنی خطرناکه و باید سزارین بشی .از این که نتونستم تورو طبیعی زایمان کنم ناراحت شدم و گریم دراومد اما از یه طرفم دل تو دلم نبود که زودتر بغلت کنم عزیزم.ساعت 8:35صبح برسام عزیزم به این دنیا پا گذاشت .من که همیشه آرزوی دیدن اون لحظه رو داشتم چون بیهوش بودم نتونستم پسرمو ببینم.ولی یادمه که وقتی چشامو باز کردم و هنوز توی هپروت بودم خانم پرستار تورو آورد شیرت بدم و همین که تو اومدی کنارم کلا همه دردام یادم رفت.اون روز همش چشام به تو بود و خدا رو به خاطر داشتن تو پسر نازم شکر میکردم.
از دیدن خوشحالی بابات کلی شاد بودم.اون شب همش با بابا مسعودت حواسمون به تو بود و من با وجود درد زیاد تا تورو بغل میکردم غرق لذت میشدم.
دووووووست دارم پسر خوشگلم.