برسامبرسام، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 12 روز سن داره

برسام،ميوه عشق مامان و بابا

کلاس اول

بعد از مدت ها بالاخره به وبلاگت سر زدم پسر نازم.انقدر مشغول زندگی بودم که از نوشتن فراموش کرده بودم. امسال یعنی سال 98 تو بعد از گذشت 3 روز از تولد 6 سالگیت به مدرسه رفتی. با اینکه هنوز می شد سال بعد بروی اما با توجه به مشورتی که با روانشناس داشتم و توصیه های ایشون که گفتند تو استعدادشو داری و بهتره دوباره پیش دو که واست تکراری میشه رو نری، برای کلاس اول ثبت نامت کردیم. با اینکه اوایل خیلی اضطراب محیط جدید رو داشتی و یکمی دیر عادت کردی اما خدا رو شکر بعدش همه چی خوب بود و تو در کلاس و درس غیر از شیطنت های معمول پسرونه خیلی خوب بودی.اما امسال از اسفند اعلام کردند که ویروسی به نام کورونا از چین آمده و مدارس رو تعطیل کردند که این تعطیلی تا امرو...
19 فروردين 1399

11ماهگي

سلام پسرم،عسلم،نانازم،شيطونم ...خيلييييي شررررييي الان ديگه همش از همه جا ميگيري و راه ميري ماشالله و روز به روز كار منو سخت تر ميكني ايشالا به زودي خودت مستقل راه بري و انتظارم واسه راه افتادنت تموم شه.توي اين ماه داري پشت سر هم دندون در مياري و دندونات شدن 7 تا البته هم خودت خيلي اذيت شدي و هم ما (به خاطر گريه هاي شبانه). عزيز دل مامان تند تند داري كلمات جديد ياد ميگيري .به چاي ميگي داگ يا ژژ(داغ و جيز) ،ميگي ده(بده) ،ميگي آبه(آب) ،همش بع بع  ميكني آخه مامان جون صداي ببعي يادت داده و تو خيلي خوشت اومده بانمك مامان دوستت دارم برسام در پارك: برسام داره خودش به به ميخوره آفتاب بدم خدمتتون اولين اص...
20 مهر 1393

خواندني

علی اکبر زین العابدین اگر بچه‌ای تکلیف نمی‌نویسد، گیر ندهید، خودش می‌داند و معلمش. اگر بچه‌ای از خوابِ نازِ صبح بیدار نمی‌شود، خودش می‌داند و ناظمش. اگر درس نخواند، خودش می‌داند و کارنامه‌اش. به پدر و مادرش مربوط نیست. به پدر و مادرش این مربوط است که با هم در خانه دعوا نکنند، تفریحات خارج از سن و سال بچه ایجاد نکنند، وسط هفته تا دیروقت مهمانی نباشند، بچه‌شان را کتابفروشی و موزه و پارک ببرند، در خانه میوه داشته باشند، با بچه‌شان بازی کنند، شب‌ها موقع شام همه دور سفره‌ی غذا گفت گو کنند، با پوست میوه شکل‌های عجیب ...
20 مهر 1393

10 ماهگی شیطون مامان

پسر گلم هرچی از شیطنت های این روزات بگم کم گفتم تازه روز به روز هم داره بیشتر میشه آخه تو دوست داری از همه چی بگیری و به هر قیمتی بلند شی واستی و من همش باید مراقبت باشم که خدایی نکرده بلایی سرت نیاد.بازم شبا بد میخوابی و گاهی با گریه از خواب میپری و تا بابا بغلت نکنه آروم نمیشی،فکر کنم باز داری دندون درمیاری عزیزم. چون بابایی اکثرا سر کاره و خونه نیس و تو عاشق باباتی وقتی میاد خونه دیگه ازش جدا نمیشی و همش بابا بابا میگی عزیز دلم.وقتی ام میخواد از خونه بره بیرون بنده خدا مجبوره یواشکی بره وگرنه تو پشت سرش کلی گریه میکنی بعد از ماه رمضون واسه تعطيلات عيد فطر با خونواده بابا به يه مسافرت كوتاه رفتيم كه كلي بهت خوش گذشت عزيزم.دوستت دارم ...
30 مرداد 1393

9ماهگي

پسر شيطونم توي اين ماهي كه گذشت خيلي كارها ياد گرفتي .تو داري روز به روز بزرگ و بزرگتر ميشي و من با اينكه گاهي خسته ميشم از مراقبت هاي شبانه روزي وآرزو ميكنم كه تو يكم بزرگتر و عاقلتر بشي و معني خطر رو بفهمي،اما دلم واسه يه ماهگيت و روزايي كه كوچولوتر بودي تنگ ميشه.از الان دارم حسرت ميخورم كه اين روزا اينقدر دارن زود ميگذرن .تصميم گرفتم كه سعي كنم از اين روزهايي كه داره اينقدر زود ميگذره نهايت لذت رو ببرم عزيز دلم.دوستت دارم پسرم توي اين ماه ياد گرفتي كه خيلي سريع چهار دست و پا كني و همش مثل جوجه اردكها دنبال من راه بيفتي همش ميري و از هر جايي شده آويزون ميشي و بلند ميشي واميستي.بعد كه سعي ميكني دستاتو ول كني ميفتي و من هميشه كنارتم...
25 خرداد 1393

رويش اولين مرواريد برسامم

سلااااام برسام عزيزم.عزيز دل مامان تو هميشه با كارات ما رو سورپرايز ميكني .يه چند روزي بود كه خيلي بد خواب شده بودي و شبها اصلا نميخوابيدي و تا ميخوابيدي با گريه از خواب ميپريدي.من ميفهميدم درد داري و خيلي واست ناراحت بودم آخه چند ماهه كه بزاق دهنت هم زياد شده بود و همه چيو دوس داشتي گاز بگيري،منم حدس ميزدم واسه دندونت باشه و احتمالا دندون درآوردنت نزديكه.اما روزها ميگذشت وخبري از دندون نازت نبود.تا اينكه يه روز صبح كه طبق عادت هر روز لثه خوشگلتو چك ميكردم متوجه يه سفيدي كمرنگ روي لثه فك پايينت شدم و وقتي داشتم بهت آب ميدادم يهو صداي ضربه دندونت به ليوان آب شنيده شد.نميدوني چقدر ذوقزده شده بودم.تلفنو برداشتم و به بابا و ماماني و مامان جون خب...
15 خرداد 1393

8ماهگي

برسام عزيزم ديگه اينقدر شيطون شدي كه اصلا وقت نميكنم بيام خاطراتتو ثبت كنم.اين روزها علاقه خاصي به بغل شدن و چسبيدن به من پيدا كردي.به طوري كه حتي وقتي ميخوام آشپزي كنم تا آشپزخونه با سينه خيز و چهار دست و پا خودتو ميرسوني و مياي از لباسم آويزون ميشي،منم مجبور ميشم بذارمت توي صندلي غذا  يا روروؤك تا اذيت نشي و همش واست شعر ميخونم تا سرگرم بشي پسر عزيزم.خيلي دوست داري باهات بازي كنم و كلا عاشق بازي كردني شيطون مامان تازگيها وقتي ميبرمت حموم ديگه دوس نداري بياي بيرون،عاشق ايني كه بذارمت توي وان و دستاتو محكم بزني به آب يا با عروسكاي حمومت آب بازي كني عسلي مامان ...
1 خرداد 1393

7ماهگي

عسل مامان تو داري تند تند بزرگ ميشي و من با ديدن رشد و تكامل تو غرق خوشبختي ميشم.واسه 7 ماهگي كه رفتيم پيش دكترت قرار شد كه ماست،كته با آب گوشت،سيب و موز،زرده تخم مرغ رو هفته به هفته به رژيم  غذاييت اضافه كنيم.وزنت شده بود9100 گرم و قدت 72 سانتي متر.                                                                 اين روزا...
20 ارديبهشت 1393

اولين مسافرت آقا برسام

كوچولوي نازم الان كه دارم اين مطلبو تايپ ميكنم تو توي بغلم نشستي و داري روي ميز ميزني خيلي وقته كه فرصت نكردم به وبلاگت سر بزنم آخه تو خيلي شيطون شدي گلم                                                       صبح روز اول نوروز 92 كه اولين نوروز زندگيت بود ساعت 5 صبح به همراه پدر جون و ماماني و خاله جونا به سمت نوشهر حركت كرذيم.اين اولين باري بود كه از مشهد خارج ميشدي عزيزم و من كلي...
16 ارديبهشت 1393

نوروز 93 ( اولين عيد برسام جونم)

اولين نوروزت مبارك پسرم   ساعت 20:27 روز پنجشنبه 29 اسفند1392 ساعت تحويل شد و شد قشنگترين عيد مامان و بابا چون تو رو در كنارمون داشتيم عزيزم . سر سفره هفت سين وقتي دعا ميكردم سلامتي و موفقيتتو از خداي بزرگ خواستم عشق ماماني.راستي بابا تا اومد عيدي تو بده خودت چنگ زدي اي بلاااااا اينم عكسامون كنار سفره هفت سين:   بعدشم رفتيم اولين عيد ديدني سال 93 خونه مامان جون و تو كلي عيدي گرفتي.از مامان جون يه بلوز شورت سبز زيبا و يه كارت هديه ، از باباجون نقدي عيدي گرفتي .از عمو و زن عمو هم يه دست لباس آبي قشنگ.اون شب ساعت نزديكه 12 شب بود كه رفتيم خونه خودمون كه بخوابيم چون فردا صبحش ساعت 5 صبح با پدر جون و ماماني ...
16 ارديبهشت 1393